بـوسه پـیـوسـتـه ومُـکـرّرزد بوسه بـرگـونهاش پـیـمبـرزد
بـوسـه بـر آن لـب مُـطهّـرزد بـوسـه آرام تـابـه حَـنـجـرزد
روضه را جـبرئیل کردآغـاز
شد مـیـانـدارِگریه شاهِ حجـاز
ریخـت تا اشکِ جَدّ اطـهـراو گـریـه کـردنـد درغـم سـر او
پـــدر و مـــادر و بــــرادر او نخورَد لـطـمـه تا به پیـکـر او
یـک لـبــاس لـطـیـف آوردنــد
بـرتـن نـقـره فــام او کــردنـد
تـوأمـان است شـادی وغـم ما حال اشک است حال درهم ما
یاحسین است هرنـفـس دم ما چون حسیناست اسمِ اعظمِ ما سِحر و جادو اگرچه کارگر است
به من وتو طِلسم بیاثـراست
وصف او را خُـدای سُبحـانش گـفــتــه درآیــههـایقــرآنـش
چونکه«لؤلؤ«بُوَد حسن جانش طبق تأویل؛اوست«مرجانش« فَجر وکَهف است وهلاَتاست حُسین جَمعِ زهرا ومُرتضاست حُسین
الـسَّـلام ای بـهـشتگـریهکُنان حاصلِ زَرع و کِشتِ گریهکُنان
برکـت خشتخشتِ گریهکُنان خوشترین سرنوشت گریهکُنان
عـشق را اینچـنین نشان بدهیم
وسط گـریه برتوجان بـدهـیم
با توعُـمریست آشـنا شـدهایم ما هـمـان مـیـوۀ سَـوا شـدهایـم
دستچـیـنهای کـربـلا شدهایم درقـنـوت شـبـت دعـاشـدهایم
جای شُکرانه دارداینکه هنوز مُرتبط با توأیم هرشب وروز
توهمانی که وِتر مُوتُوراست تو همانیکه سِرِّ مَـستور است با تو حتّی مَحال؛ مِیسُور است هرکسی با توماند مَأجوراست
شده تفـویض اخـتیار دو کُـون
به توای رمز روسپیدی جُون
ایکه آب ازتوبینصیب شده ای مـسـیحـای بر صلـیب شده
مـقـتلت غـرق بـویسیب شده چهکسی اینچـنین غریب شده؟
ای ســرنــیــزه رحـل قرآنـت
پــدر ومــادرم بـه قــربــانـت